سری فیلمهای داستان اسباببازی از همان اولین نسخه خود ثابت کرد که با انیمیشنهای دیگر فرق دارد. این سری که توسط شرکت پیکسار ساخته میشود، برای نخستین بار در سال ۱۹۹۵ به جهان معرفی شد و موفق شد بسیاری از جوایز آن سال جشنوارههای انیمیشن را از آن خود کند. نسخه دوم در سال ۱۹۹۹ روی پرده سینما رفت و نشان داد که سازندگان به این سری به چشم یک سرمایهگذاری طولانی مدت نگاه میکنند. بعد از موفقیت نسخه اول و دوم در اواخر دهه نود بود که اسباببازیها تبدیل به یکی از شمایل سینمای انیمیشن شدند و عروسکها و تیشرتهای آنان به شکل سرسام آوری در جهان فروش رفت. ۱۱ سال بعد از انتشار نسخه دوم، در سال ۲۰۱۰ بود که سری با نسخه سوم پا به میادین گذاشت و موفق شد بار دیگر نام خود را روی زبانها بیندازد. امسال برای بار چهارم پیکسار به سراغ این سری محبوب رفته و نسخه جدید آن مدتی است که اکران شده است. نسخهای که به نظر میرسد پایانی بر افسانه اسباببازیها باشد.
داستان اسباببازی ۴ با یک فلش بک شروع میشود. فلش بکی که روایت را به ۹ سال قبل میبرد تا مخاطب را از پیشزمینهای درباره جدایی بو از سایر اسباببازیها و در صدر آنها وودی آگاه کند. داستان اصلی اما ۹ سال پس از آن روایت میشود. اندی صاحب قبلی عروسکها آنها را به دختری به نام بانی بخشیده است. بر خلاف دورانی که اندی صاحب عروسکها بود، اینجا دیگر وودی محبوبترین عروسک اتاق نیست و بانی معمولا عروسکهای دیگر را به او ترجیح میدهد. در این بین ورود یک عروسک جدید به نام فورکی که بانی شخصا آن را با استفاده از آشغالهای مختلف ساخته است، شرابط را عوض میکند و سبب میشود تا مسئولیت خطیری بر عهده عروسکهای دیگر قرار بگیرد.
دنیای داستان اسباببازی همیشه دنیایی سرخوش و شوخ و شنگ با رنگآمیزیهای گرم و فضایی شاد بوده است. این بار علاوه بر تمام ویژگیهای پیشین، عنصر احساسات به شکل گلدرشتی به فیلم اضافه شده است. انگار در کنار رشد اندی، عروسکها نیز بزرگ شدهاند و داستان از حول مبارزه با زورگ و موضوعاتی این چنینی به سمت داستان تنهاییها، غمها و رنجهای انسانی – بخوانید عروسکی – چرخشی صد و هشتاد درجهای کرده است. در داستان اسباببازی ۴ بسیاری از شخصیتهای مهم نسخههای قبلی حضوری دکوراتیو دارند. شخصیتهایی از جمله رکس، آقا و خانم سیبزمینی و هَم – خوک صورتی که قلک است – به حاشیه رانده شده و به جای آنها شخصیتهای جدیدی از جمله فورکی، گبی گبی و یک عروسک جوجه و خرگوش که بازلایتیر با آنها آشنا میشود و بار طنز این نسخه بیشتر بر دوش آنهاست، به داستان اضافه میشوند. این حضور کمرنگ شخصیتهای نسخههای پیشین نکتهای بود که باعث اعتراض برخی از هواداران این سری شد؛ به خصوص از آن جهت که اکثر شخصیتهای جدید – مانند فورکی – در حد و اندازه پیشینیان خود از پرداخت عمیقی برخوردار نیستند.
فورکی جزو مهمترین شخصیتهای داستان اسباببازی ۴ است. عروسکی که بانی روز اول مهدکودک با استفاده از اشیایی مثل چوب بستنی، چنگال و نخ به عنوان کاردستی میسازد اما در کمال تعجب بقیه اسباببازیها فورکی نیز مانند آنها جان میگیرد و به حرف در میآید. او که از آشغال تهیه شده نمیتواند این موضوع را بپذیرد که اکنون صاحب دارد و اسباببازی یک بچه است، در نتیجه در طول فیلم همواره در حال فرار از دست بانی است تا بتواند خود را به نزدیکترین سطل آشغالی برساند. از سوی دیگر وودی و بقیه عروسکها برای خوشحالی بانی سعی میکنند تا فورکی را از تصمیم خود منصرف کنند. همین موضوع سبب شکلگیری موقعیتی کمیک میشود که اصل ماجرای فیلم را شکل میدهد.
اما از سوی دیگر شخصیت بو نیز بار دیگر به سری برمیگردد و قرار است که بخش اعظمی از بار احساسی فیلم را بر دوش بکشد. رابطه وودی و بو که بعد از ۹ سال جدایی دوباره از سر گرفته میشود، هم به شدت انسانی به تصویر کشیده میشود و هم سبب میشود تا تصمیمگیری خطیر انتهای فیلم به دلیل پرداخت خوب این رابطه باورپذیر جلوه کند. بو که پس از جدایی از دیگر اسباببازیها در جنگل و پارکها به همراه دوستان جدیدش زندگی میکند، حال در ماموریت پیدا کردن فورکی به کمک وودی و بقیه کارکترها میشتابد و همکاری جمعی آنها – طبق روال گذشته – سبب نجات فورکی میشود.
بازلایتیر نیز جدا از بقیه و در جایی دیگر با دو شخصیت به شدت خندهدار که یکی از آنها خرگوش و دیگری جوجه است آشنا میشود. آنها با شوخیهای پر تعداد خود سبب تلطیف فضای داستان اسباببازی ۴ شدهاند و به نوعی سازندگان سعی داشتهاند تا با قرار دادن آنها لحن کمیک همیشگی سری را در کنار لحن احساسی آن به یک توازن منطقی برسانند. این دو شخصیت که در عین خوش قلبی از یک شرارت ذاتی نیز برخوردارند با خشونت افکار و گاه کلام خود باعث شکلگیری موقعیتی خندهداری میشوند. خود بازلایتیر نیز خرده داستانی جالب دارد که در آن به کشف صدای درون – وجدان – خود میرسد. او هر جا که در مسیر خود به مشکلی میخورد به صدای درونش گوش فرا میدهد و هر بار نیز موفق میشود تا با همین ترفند از مهلکه نجات پیدا کند.
در اقدامی جالب، فیلم بر خلاف نسخههای پیشین آنتاگونیست ندارد. این بار دیگر خبری از امپراطور زورگ، سید، پیت و یا خرس صورتی نسخه سوم نیست، بلکه گبی گبی به عنوان قطب جنجال آفرین داستان به روایت اضافه شده است. اما او نیز شمایل یک آنتاگونیست را به خود نمیگیرد و از نقطهای به بعد تبدیل به یکی از دوستان اسباببازیها میشود و در نهایت نیز مخاطب با او احساس سمپاتی میکند. میتوان این طور گفت که آنتاگونیست اصلی این نسخه نه یک شخص بلکه احساس تنهایی و افول است. وودی – به عنوان قطب مثبت ماجرا – احساس میکند که به پایان راه خود رسیده است و دوران سلطنت شکوهمندش به پایان رسیده است. از سوی دیگر گبی گبی – به عنوان قطب منفی – شدیدا از تنهایی و نداشتن صاحب رنج میبرد. او از روزی که تولید شده معیوب بوده و جعبه صدایی که در کمرش تعبیه شده خراب بوده است. در نتیجه هیچ کودکی او را به عنوان اسباببازی خود انتخاب نمیکند. همین موضوع ترحم و سمپات مخاطب نسبت به او را جذب میکند تا جایی که بیشتر از آنکه به شکل یک آنتاگونیست در بیاید، یک قربانی به نظر میرسد.
در نهایت اما هم وودی و هم گبی گبی موفق میشوند بر تنهایی غلبه کنند و فیلم طبق روال انیمیشنهای دیگر با امید به اتمام میرسد. فیلم پایانی احساسی دارد که شاید برای هواداران قدیمی سری کمی سنگین جلوه کند. به نظر میرسد فیلم حاوی باور و اعتماد سازندگانش به مفاهیمی چون عشق و امید باشد. عشق و امیدی که شاید بخاطر وداع وودی از بازلایتیر و دیگر اسباببازیها تلخ به نظر برسد، اما در واقع آغاز راهی جدید است. با این اوصاف شاید بتوان داستان اسباببازی ۴ را پایانی بر افسانه اسباببازیها دانست. اسباببازیهایی که مانند خود ما نفس میکشیدند، حرف میزدند و مهمتر از هر چیز “حس” میکردند.